دلم غوطه ور است در آتش و دود
ودلدارم به آن غم هایش افزود
پریشانم خدایا چاره ام چیست
به دل آرامشی ده کم نفس بود
...
شنیدم دور رفتی تو به زودی
چرا یک لحظه در فکرم نبودی
تمامِ خاطراتم رفته بر باد
حدیثی حرفی دیداری سرودی
...
کجایی گیر کردم در عذابم
اگر هستی بگو دل را نتابم
نمی دانم چرا آتش گرفتم
به من آرامشی ده تا بخوابم
...
ننال ای دل تنت سالم رهت باز
بزار دشمن کنارت می زند ساز
تو فریادی تو آزادی تو گنجی
تعجّب نکن دلزارت کند ناز
...
دلم پیشت ولی قهرت خیالی
تو قاضی نیستی از من بنالی
بخوان بنگر بپرس از بی گناهان
قضاوت کردنت از ریشه خالی
...
رفیقی یاوری گویا شنیدم
تو را همیارِ دل هرگز ندیدم
به جایِ سروری آتش زدی دل
چو کوهی درد و غم از تو کشیدم
...
ببند آن سر زبانت با عنانی
که نزدِ خلق شرمنده نمانی
اگر جانداری قدرت را نداند
کلامت چون پری در بادبانی
...
اگر جایی به کس قولی نهادی
دلت آسوده خاطر می گشادی
خیانت. می زنی پشتش به خنجر
به حق ناحق نکن حقّش ندادی
...
نپرسیدی دلم پاک است ، ندیدی من غزل خوانم
دلم زخمی نکن هم غم ، دیگر با تو نمی مانم
تمنّا کردم از مهرت ، که دادارِ دلم باشی
از این پس بشکند دستم ، نه دل دارم نه دربانم
...
شعارم وصلتِ خویشان ، نه دلدارم نه دلدارت
چو کوهی غم به سر کردم ، از این زخمایِ خونبارت
کشیدم درد و محنت را ، کشیدم آه و بدبختی
و تو در عشقِ خودخواهی ، نمی گندی از این زارت
...
جاسم ثعلبی(حسّانی) 14/10/1399
:: برچسبها:
دوبیتی پریشانی ,
:: بازدید از این مطلب : 1230
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0